حامدحامد، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

قشنگترين نعمت خدا

سومين مرواريد جگرطلا

هوررررررررررررررا مباركت باشه عزيزم صبح كه از خواب بيدار شدي ديدم دندان بالاييت هم جوونه زده خدارا شكر الان دو تابالا داري و يه دونه پايين انشاالله بقيه ي دندونات هم به همين راحتي دربيايند البته نسبت به قبل بيحال شدي وبه قول من مظلوم  ولي با اين حال هم خداراشكر                                   ...
16 مرداد 1393

دومين دندان ودومين مسافرت حامد

درست بعد ازيك هفته كه اولين دندون جوانه زد دومين دندون البته دندون بالايي دردومين مسافرت زندگيت  هم جوونه زد كه خيلي هم اذيت شدي ويك هفته شبها خوب نمي خوابيدي چون هم واكسن زدي وهم دندونات جوانه زدند ولي خدا را شكر كه دومين دندون هم به سلامتي بيرون زد ومن خيلي خوشحالم عكس ازدندونات هم هر وقت گذاشتي بگيرم ميذارم حالا بريم سراغ مسافرت ..روز هفتم مرداد بعد از خواندن نماز پرشكوه عيد سعيد فطر راهي سفر به سوي همدان شديم كه خيلي خوش گذشت ولي زياد عكس نگرفتيم تو هم مثل مسافرت قبلي اذيت نكردي فقط يك شب باگريه از خواب بيدارشدي وبعد از 5دقيقه دوباره خوابيدي ودركل خيلي خوب بودي خدارا شكر هنوز باكمك راه ميري عكس رهبر راكه ميبيني ميگي آقا به ماشين ميگ...
15 مرداد 1393

مهماني به مناسبت تولد گل پسرم

دوروز پيش يه افطاري و يه مهماني به خاطر سلامتي حامد جان داديم حامد درمهماني فقط به بادكنك وتزيينات نگاه مي كرد ولذت مي برد ووقتي هم صداي اذان رااز تلويزيون شنيد مدام الله اكبر ميگفت وموقع بازكردن كادو ها هم دست ميزد وبا دهانش آهنگ درست مي كرد بعداز خوردن افطاري مهمانها باميوه وچاي پذيرايي شدند وبعد نوبت به كيك رسيد حامد با تك تك مهمانها عكس انداخت بااين كه دوست نداشت يك جا ساكت بنيشيند و فقط اين ور وآن ور ميرفت بعد هم كيك وشربت مرحله آخر بود آخر مهماني هم بابايي تمام بادكنك هاي مهماني رابه بچه ها داد خيلي خيلي شب به ياد ماندني اي شد وبقيه ي ماجرا را با عكس ها توضيح مي دهم .... اول از همه تزيينات تولدكه بابايي گرفته ...
5 مرداد 1393

اتفاقات جديد در پارك

ديشب به پارك ساحلي رفتيم كه خيلي اتفاقات خوبي افتاد مثلا اينكه دختر خاله ي خودم  تا بهت گفت دست دستي كن تو هم انجام دادي وبا دهنت هم آهنگ مي ساختي كاري كه تاحالا برايم انجام نداده بودي ومدام به من ميگفتي دد يعني مرا ببر ددكه البته كلي سرسره بازي واسب سواري والكلنگ سواري كردي بعد هم كه صورتت راشستم تو آينه نگاه كردي وبهت يكبار گفتم آينه تو هم گفتي آيگه...بابچه ها هم كه فقط ميخاستي بازي كني راستي نازي كردن هم از دختر خاله ياد گرفتي البته من خيلي سعي كردم كه يادت بدم ولي تو معمولا بيشتر يادگيريهات رادوست داري داخل جمع انجام بدي منم بيشتر سعي ميكنم تو راوارداجتماع كنم باي باي كردنم كه ياد گرفته بودي خونه ي مامان بزرگ بودياسينه خيزرفتنت هم ه...
1 مرداد 1393
1